{گناهکار}💜🖇️🤍 پارت ۶pat
دیانا:عاااااکن
ارسلان:بده خودم میخورم میخواستم از دستش بگیرم که قاشق برد اونور ،اع
دیانا:ارباب کله شق نباشد دهنتونو باز کنید،عااالا🙂
ارسلان (تو دلش) احساس میکنم از غرورم کم میشه آخه یه دختر قاشق بزاره تو دهنم
دیانا:نترس از غرورت کم نمیشه😄
ارسلان:میشه،
دیانا:نمیشه،اگه شد من یه سیلی بزنید
ارسلان (دوستان اینجا با خودش حرف میزنه در دلش😅)باورم نمیشه هیچکس با من اینجوری لج نکرده که این فسقلی میکنه،اروم دهنمو باز کردم
دیانا:آروم گذاشتم تو دهنش،اهاا حلا شد،خب چند درصد از غروتون کم شد😄
ارسلان (تو دلش) واقعا خجالت داره قاشق بزارن تو دهنت از غرورم که بله کم شد ولی ولش با این نیم وجبی سر لج نیفتی بهتره.نه
دیانا:کم که شده ولی اون یکی غرورت اجازه نمیده بگی ،خنده ریزی رفتم
ارسلان:باشه تو راست میگی
دیانا:اع،باورم نمیشه تصلیمتون کردم
ارسلان:با دست چپم قاشق از دستش گرفتم،از این به بعد خودم میخورم
دیانا:دستمو بردم بگیرم ،اع بدین به من
ارسلان: قاشق اینو انور میبردم ،نمیدم😏
دیانا:رفتم جلو بگیرم که پاهام گیر کرد به میز افتادم رو ارسلان
ارسلان:با سر رفتم تو تخت دیانا نزدیکم بود درست روبهرو لبم،نفسش به صورتم میخورد،بد بهش نگاه کردم،خب
دیانا:ها.چ.ی.چیزه یعنی،
ارسلان:دست چپمو محکم دور کمرش حلقه کردم ،دفعه دیگه نبینم اینجوری بیافتی روم
دیانا:قلبم داشت میاومد تو دهنم که نیکا در باز کرد
نیکا:ارباب اگه غذا خوردین.. خنده ریزی رفتم دیانا فسقوفجور میکنین
ارسلان: دیاناااا
دیانا هوممم
نمیخوای پاشی از روم
دیانا:ها،چرا چرا ،ببخشید ،نیکا بیا بریم دیگه ارباب غذاشنو بخورن
نیکا اره بریم😅
ارسلان:دیاانا و نیکا رفتن فهمیدم هول شد ،غذامم بهم نداد،نه ولش خودم میخورم
دیانا:تند تر از نیکا پایین رفتم
نیکا:هویییی،چه خبره وایسا منم برسم،
دیانا: رفتم رو تخت نشستم که نیکا اومد
نیکا ؛خب بگو ببینم من چرا اون صحنه رو دیدم بگوو
دیانا: همه شو تعریف کردم ،،،،این بود
نیکا:وای که اگه ارسلان عاشقت بشه چی میشع،،🤗از الان برای اون لحظه شماری میکنم
دیانا:اره خواب ببینی،
نیکا:بیا بخوابیم ساعت ۱۰هااااا،
دیانا.اره بریم
ارسلان:متوجه شدم که خون ریخته رو لباسم ،اع،چجوری اینو عوض کنم
مریممم،مریممم
مریم:فهمیدم آقا داره صدا میکنه بچه ها برین من میترسم عصبانی یه
دیدم هیچکی نمیاد رفتم در اتاق نیکا زدم
نیکا:رفتم در باز کردم مریم موقع خوابه چرا اینجایی
مریم:ارباب صدا میزننه منو میترسم برم،
نیکا:اع،چرا برو یکاریش میکنم
مریم:باشع،مرسی
نیکا:دیانا میگم ارسلان صدا میزنه هیچکس نمیره مییری ببینی چی میگه،
دیانا:از روی تخت بلندشدم میرم. هوفففففف،رفتم طبقه بالا در اتاق ارسلان زدم ،ارباب من اومد در محکم باز شد
ارسلان:مریممم مگه با تو .....دیدم دیانا با تعجب داره نگاه میکنه،تو.ت.اینجای واسه چی
دیانا:ارباب همه ترسیدن من اومدم کارتون
ارسلان:بیا تو
دیانا:رفتم داخل خب،
ارسلان:لباسم خونی شده،میتونی در بیاری
دیانا:ها،.مم.ندربیارم
ارسلان:نه عمم در بیاره ،اردیگه بیا
دیانا:یا خدا ،خب چیکار کنم از کجا شروع کنم
ارسلان:دستمو دادم بالا از پایین پیراهن بگیر بیار بالا بیا
دیانا:رفتم جلو دقیق تو بغلش بودم لباس کشیدم بالا که پیراهن در آوردم که بدن ۶تیکه ایشو دیدم خدایا چه بازو های داشت
ارسلان:خب ،یه تیشرت از تو کمد در بیار سفیده
دیانا:رفتم بردارم و برگشتم تنش کردم که بهش خیره شدم
ارسلان: چیه،لباس چیزش شده
دیانا:نه نه من برم
ارسلان:از دستش گرفتم و................
لایک کامنت فراموش نکنید دوستااااااان
اینم پارت فردا ۲٫۳تا پارت میزارمااااا
ماچ
ارسلان#دیانا#نیکا#امیر#آتوسا#
متین#محمد#فرزارد#رکسانا#اکیب نیکا،
اردیاااااااااا 💜🖇️🤍
ارسلان:بده خودم میخورم میخواستم از دستش بگیرم که قاشق برد اونور ،اع
دیانا:ارباب کله شق نباشد دهنتونو باز کنید،عااالا🙂
ارسلان (تو دلش) احساس میکنم از غرورم کم میشه آخه یه دختر قاشق بزاره تو دهنم
دیانا:نترس از غرورت کم نمیشه😄
ارسلان:میشه،
دیانا:نمیشه،اگه شد من یه سیلی بزنید
ارسلان (دوستان اینجا با خودش حرف میزنه در دلش😅)باورم نمیشه هیچکس با من اینجوری لج نکرده که این فسقلی میکنه،اروم دهنمو باز کردم
دیانا:آروم گذاشتم تو دهنش،اهاا حلا شد،خب چند درصد از غروتون کم شد😄
ارسلان (تو دلش) واقعا خجالت داره قاشق بزارن تو دهنت از غرورم که بله کم شد ولی ولش با این نیم وجبی سر لج نیفتی بهتره.نه
دیانا:کم که شده ولی اون یکی غرورت اجازه نمیده بگی ،خنده ریزی رفتم
ارسلان:باشه تو راست میگی
دیانا:اع،باورم نمیشه تصلیمتون کردم
ارسلان:با دست چپم قاشق از دستش گرفتم،از این به بعد خودم میخورم
دیانا:دستمو بردم بگیرم ،اع بدین به من
ارسلان: قاشق اینو انور میبردم ،نمیدم😏
دیانا:رفتم جلو بگیرم که پاهام گیر کرد به میز افتادم رو ارسلان
ارسلان:با سر رفتم تو تخت دیانا نزدیکم بود درست روبهرو لبم،نفسش به صورتم میخورد،بد بهش نگاه کردم،خب
دیانا:ها.چ.ی.چیزه یعنی،
ارسلان:دست چپمو محکم دور کمرش حلقه کردم ،دفعه دیگه نبینم اینجوری بیافتی روم
دیانا:قلبم داشت میاومد تو دهنم که نیکا در باز کرد
نیکا:ارباب اگه غذا خوردین.. خنده ریزی رفتم دیانا فسقوفجور میکنین
ارسلان: دیاناااا
دیانا هوممم
نمیخوای پاشی از روم
دیانا:ها،چرا چرا ،ببخشید ،نیکا بیا بریم دیگه ارباب غذاشنو بخورن
نیکا اره بریم😅
ارسلان:دیاانا و نیکا رفتن فهمیدم هول شد ،غذامم بهم نداد،نه ولش خودم میخورم
دیانا:تند تر از نیکا پایین رفتم
نیکا:هویییی،چه خبره وایسا منم برسم،
دیانا: رفتم رو تخت نشستم که نیکا اومد
نیکا ؛خب بگو ببینم من چرا اون صحنه رو دیدم بگوو
دیانا: همه شو تعریف کردم ،،،،این بود
نیکا:وای که اگه ارسلان عاشقت بشه چی میشع،،🤗از الان برای اون لحظه شماری میکنم
دیانا:اره خواب ببینی،
نیکا:بیا بخوابیم ساعت ۱۰هااااا،
دیانا.اره بریم
ارسلان:متوجه شدم که خون ریخته رو لباسم ،اع،چجوری اینو عوض کنم
مریممم،مریممم
مریم:فهمیدم آقا داره صدا میکنه بچه ها برین من میترسم عصبانی یه
دیدم هیچکی نمیاد رفتم در اتاق نیکا زدم
نیکا:رفتم در باز کردم مریم موقع خوابه چرا اینجایی
مریم:ارباب صدا میزننه منو میترسم برم،
نیکا:اع،چرا برو یکاریش میکنم
مریم:باشع،مرسی
نیکا:دیانا میگم ارسلان صدا میزنه هیچکس نمیره مییری ببینی چی میگه،
دیانا:از روی تخت بلندشدم میرم. هوفففففف،رفتم طبقه بالا در اتاق ارسلان زدم ،ارباب من اومد در محکم باز شد
ارسلان:مریممم مگه با تو .....دیدم دیانا با تعجب داره نگاه میکنه،تو.ت.اینجای واسه چی
دیانا:ارباب همه ترسیدن من اومدم کارتون
ارسلان:بیا تو
دیانا:رفتم داخل خب،
ارسلان:لباسم خونی شده،میتونی در بیاری
دیانا:ها،.مم.ندربیارم
ارسلان:نه عمم در بیاره ،اردیگه بیا
دیانا:یا خدا ،خب چیکار کنم از کجا شروع کنم
ارسلان:دستمو دادم بالا از پایین پیراهن بگیر بیار بالا بیا
دیانا:رفتم جلو دقیق تو بغلش بودم لباس کشیدم بالا که پیراهن در آوردم که بدن ۶تیکه ایشو دیدم خدایا چه بازو های داشت
ارسلان:خب ،یه تیشرت از تو کمد در بیار سفیده
دیانا:رفتم بردارم و برگشتم تنش کردم که بهش خیره شدم
ارسلان: چیه،لباس چیزش شده
دیانا:نه نه من برم
ارسلان:از دستش گرفتم و................
لایک کامنت فراموش نکنید دوستااااااان
اینم پارت فردا ۲٫۳تا پارت میزارمااااا
ماچ
ارسلان#دیانا#نیکا#امیر#آتوسا#
متین#محمد#فرزارد#رکسانا#اکیب نیکا،
اردیاااااااااا 💜🖇️🤍
۱۱۴.۷k
۰۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.